متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

قبل از به دنیا اومدن متین

من وامین  بالاخره بعد از تقریبا 1سال  ونیم زندگی مشترک از خداوند بزرگ خواستیم یه نی نی خوشگل و سالم و البته صالح بهمون هدیه کنه تا زندگیمون کامل بشه. خدا رو شکر خیلی زود خداوند یه هدیه آسمونی بهمون داد که شد تموم زندگی من و امین در یکی از روزهای خوب خدا بی بی چک رو تست کردم  و دیدم بله ه ه ه ه ه ه ه    دو تا خط قرمز پررنگ ظاهر شد که نشان از خوش خبری بود به اولین نفری که گفتم بابا امین بود که خیلی زیاد خوشحال شد اشک شوق میشد توی چشماش دید وبعد از اون هم تلفنی به مادرلیلا وبعدهم خاله ها خبر دادیم و... که همه خوشحال شدن فردای همون روز یعنی در تاریخ 90/2/8به آزمایشگاه رفتم که ازمایش خون بدم آخه قبل ...
18 بهمن 1391

متین وعروسکش

متین من خیلی وقت که روءروئک خودشو داده به عروسکش واصلا دیگه سوار روء روئک اش نمیشه منم برای این که روء روئکش خالی نمونه یک عروسک گذاشتم داخلش این عروسک که پسرونه هم هست خاله من چندسال پیش ها برام اورد اون موقع میرفتم دبیرستان از اون موقع تا حالا من عروسک روسالم وخوب نگه داشتم ولی حالا دادمش به متین میخواین بدونین چه بلاهای که سراین عروسک دیگه نیاورده تا میبینه عروسک سوار روء روئکش هست سریع میاد درمرحله اول : کلاه عروسک در میاره درمرحله دوم: موهای عروسک می کنه   درمرحله سوم : یکی از دستاشو میکنه   درمرحله چهارم عروسک پرت میکنه بیرون از روء روئک وجورابش درمیاره خلاصه من نمید...
17 بهمن 1391

متین وپنجره

متین من روزجمعه که بابا هم خونه بود و کلی هم باشمابازی میکرد وحسابی باهم خوش میگذروندین منم داخل اشپزخونه داشتم ناهاردرست می کردم وشماهم طبق معمول تا دیدی من داخل اشپزخونه هستم سریع خودت رسوندی به اشپزخونه ونمکدون های توی کابینت در اوردی یکی یکی خالی کردی منم میخواستم ریس برنج ام بکشم وخطرناک بود شماهم اونجاباشی ازبابا امین خواستم بیاد ببرتت بیرون از اشپزخونه بابایی هم هرکاری می کرد تا شمارو سرگرم کنه ولی شما گریه میکردی می خواستی بیای پیش من بابا هم برای باراول گذاشتت کنار پنجره وشماهم کلی خوشت اومد حدود 20 دقیقه ای بود که همونجا وایسادی نگاه تو کوچه می کردی ماشین ها وادم های که رد میشدن نگاه میکردی واصل...
16 بهمن 1391

متین من دوباره سرماخورده

خیلی خوشحال بودم چند وقتی میگفتم متین سرمانخورده ولی امروز متین دوباره سرماخورده ولی عفونت چشم ات که بیشترمنو نگران کرده چشمای نازت عفونت کرده به احتمال زیاد دلیلش اینه که باد خورده به چشمات واصلا حال وروز پسریه دونه ی من خوب نیست ازچشمات اشک میاد صبح که ازخواب بیدارشدی که چشمات ازعفونت باز نمیشد فدات بشم من این روزها رو نبینم عزیز دل مامان اینم عکس چشمای نازت که همه ی دنیامه  تو این عکس قطره ریختم توچشمات وپماد چشم زدم امیدوارم زود خوب بشی فردا صبح باهم میریم دکتر تازود زود خوب بشی خدای مهربونم این پسرشیرینم برام صحیح و سالم حفظ کن و همیشه محافظ و مراقبش باش و از همه آسیبها و گزندها محفوظش بدار ...
12 بهمن 1391

این روزها دوست داشتن هایم تمومی نداره

 متین من هروقت خواستی ببینی چندتا دوستت دارم دستت رابزاررو نبضت...اونوقت میبینی دوست داشتنم تمومی نداره متینم  این روزها پسرناز من خیلی بازیگوش شده از این روزهات میخوام بگم که اگه هنوز هم چیزی بخوای ومابهت ندیم یا دستت به اون چیزی که میخوای نرسه سرت رو میکوبی زمین واین کارات برای من شده فکری نمیدونم باید چه کارکنم تا ترک کنی این عادتت رو خلاصه این روزها کلی از دست مامان وبابا شاکی هستی چرا مامان؟ برات تو پست های قبلی ات گفته بودم که عاشق آشپزخونه هستی وظرف های مامان میخوای بریزی از تو کابینت منم بهترین راه حل دیدم که درکابینت ها رو با بند ببندم ولی در کابینت ای که ادویه هام داخلش هست وزیاد باهاش سرو...
8 بهمن 1391

آرایشگاه رفتن متین

سلام متین مامانی روز سه شنبه این هفته با هم رفتیم آرایشگاه  یه ذره موهات بلند شده بود متین من تو با امروز میشه ٥ بار که موهات کوتاه میکنی ولی امروز اولین بار که با مامانی میری ارایشگاه اولین بار که موهات کوتاه کردی زن دایی(مامان محمد) موهات کوتاه کرد  دومین بار هم بابا خودش موهاتو کوتاه کرد خونه بابا حاجی بودیم عکسش هم واست میذارم سومین بار هم باز مامان محمد موهات کوتاه کرد و چهارمین بار هم با بابا برای اولین بار رفتی ارایشگاه بابا تعریف می کرد اول که وارد ارایشگاه شده بودی ذوق می کردی و بازی ولی همین که ارایشگر با موذر (ماشین تراش) خواسته موهات کوتاه کنه...
6 بهمن 1391
1